آدرس آی پی:
سیستم عامل:
نسخه: بیت
اندازه تصویر:

دین جامعه انسان علم ثروت

دین همیشه در صحنه هست، فقط باید دید

صفحه خانگی اضافه به علاقمندی ها نقشه سایت
تبلیغات
تبلیغات

تبلیغات

تبلیغات

درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید

تصویر روز


 

امکانات دیگر

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 960
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


 

تقویم

تبلیغات

دیکشنری آنلاین



معرفی سایت به دوستان

 
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:


Powered by ParsTools

لینک دوستان

لیست سایت های علمی
دانلود کتب شیخ احمد دیدات
دانلود کتاب در باب عرفان
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دین و جامعه روز و آدرس sociareligion.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





بانک عکس و گرافیک
طراحی وب
قالب وبلاگ
پارس تولز
قالب بلاگفا

نویسندگان

خوش آمدید
تبلیغات
موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

 

 

 

سوره‌ي بقره از سوره‌های مدنی است بجز آیه‌ي ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع‌ نازل ‌گشته است‌.

 

 

 

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

 

این سوره از نخستین سوره‌هائی است‌ که بعد از هجرت نازل‌ گشته و درازترین سوره‌های قرآن است‌. سخن مقبول این است ‌که همه‌ي آیه‌های این سوره پیاپ ه

 

 

ی و پیوسته‌، فرو فرستاده نشده است‌، بلکه قبل از تکمیل آن‌، بعضی از آیه‌های سوره‌های دیگر نازل ‌گشته است‌. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سوره‌های مدنی دیگر -‌گرچه اینگو‌نه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت می‌شود که همه‌ي آیات سوره‌ي پسین‌، قبل از تکمیل سوره‌ي پیشینی که مقدمات آن فرود آمده‌، نازل می‌گردید. ترتیب سوره‌ها با توجه به سبقت نزول آیه‌های نخستین سوره‌ها بوده است‌، نه نزول همه‌ي آیه‌های آنها. از جمله در این سوره‌، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح‌، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین است‌که از قرآن در مدینه نازل‌گشته است‌.

 

 

و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سوره‌ي مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری‌، انجام پذیرفته است‌.

 

 

ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است‌، از ابن عباس رضي الله عنه روایت نموده‌ که ‌گفته است‌:

به عثمان پسر عفان‌ گفتم‌: چه چیز شما را بر آن داشت که سوره‌ي (أنفال‌) را با آنکه از زمره‌ي سوره‌های (‌مثاني)[1] و سوره‌ي (‌برائت‌) را که از جمله‌ي (‌مئين)[2] است‌، به دنبال هم آوردید و جمله‌ي (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آن‌‌را در ردیف (‌سبع‌ ط‌وال)‌[3]

 

قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت‌؟ عثمان گفت‌: با گذشت زمان‌، سوره‌هائی با آیه‌های فراوان‌، بر رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم نازل می‌شد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن می‌دانست‌، فرا می‌خواند و بدو می‌گفت‌: این آیه را در سوره‌ای بنویس‌که در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است‌. س‍‍وره‌ي (‌أنفال‌) هم از نخستین چیزهائی است‌که در مدینه فرو فرستاده شده است‌، وسوره‌ي(‌برائت‌) جزو آخرین بخشهائی است‌که از قرآن نازل شده و داستان (أنفال‌) همانند داستان(‌برائت‌) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال‌) است‌. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (‌برائت‌) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جمله‌ي (‌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (‌سبع‌ط‌وال)‌ قرار دادم‌.

 

 

این روایت بیانگر این است‌که ترتیب آیات در هر سوره‌ای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است‌. مسلم و بخاری از ابن عباس‌رضی‌الله عنهما روایت نموده‌اند که پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشنده‌ترین مردم بود و در ماه رمضان‌، آن وقتی‌که جبرئیل به دیدار رسول اکرم می‌آمد، از همه‌ي اوقات بیشتر سخاوت می‌ورزید. در تمام شبهای ماه رمضان‌، جبرئیل به دیدار رسول اکرم می‌آمد تا آن وقت‌که ماه به پایان می‌رسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش می‌خواند. و در روایتی آمده است‌که قرآن را با او تمرین می‌کرد. هنگامی‌که جبرئیل به پیش او می‌آمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشنده‌تر می‌شد.

 

 

این سخن درستی است‌که رسول اکرم صلّی الله عليه و اله و سلّم همه‌ي قرآن را در پیش جبرئیل عليه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او می‌خواند ... معنی این سخن این است‌که پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خوانده‌اند. در حالی‌که آیات آن در سوره‌های مربوطه مرتب و منظم بوده است‌.

از اینجا است کسی‌که در زیر سایه‌ي قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی می‌کند می‌بیندکه هر سوره‌ای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانه‌ای است‌که گو‌ئی جان در تن دارد، جان زنده‌ای‌که دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده می‌گردد. همچنین هر سوره‌ای دارای یک یا چند موضوع اساسی است‌که چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن می‌چرخد. و نیز هر سوره‌ای دارای فضای ویژه‌ای است‌که بر تمام موضوعات داخل آن‌، سایه می‌اندازد و روند سوره را به‌گونه‌ای درمی‌آورد که در برگیرنده‌ي این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنين فضائی‌، همخوانی و هماهنگی ویژه‌ای پیدا می‌آید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژه‌ای خواهد بود[4]

 

.

 

 

این شیوه‌ي همگانی تمام سوره‌های قرآن است و سوره‌های درازی همچون این سوره‌، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.                                  

 

 

*

 

 

این سوره متضمن چندین موضوع است‌، لیکن محور هماهنگ‌کننده‌ای‌که همه‌ي این موضوعها را برگرد خود جمع می‌آورد و آنها را به چرخش می‌اندازد، یکی بیش نیست‌که دو خط اساسی را سخت بهم پیوند می‌دهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور می‌زند که بنی‏اسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالی‌که در قبال آن از خود نشان می‌دادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویه‌ي ایشان با پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم و جامعه‌ي جوان مسلمانی‌که بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همه‌ي چیزهای مربوط به این موقعیت‌، از قبیل رابطه‌ي نیرومندی‌که از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.

 

 

این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور می‌زند که جامعه‌ي مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و این‌که چگونه خود را آماده‌ي بر دوش‌کشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین می‌نمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنی‏اسرائیل قبلاً از بر دوش‌کشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم عليه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین‌، بدور می‌دارد.

 

 

از سوی دیگر جامعه‌ي مسلمانان را بیدار باش می‌دهد و بر حذر می‌نماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنی‏اسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...

 

 

همه‌ي موضوعهای این سوره‌، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمده‌ای که دارد، دور می‌زند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خو‌اهد آمد.

 

 

برای اینکه از یک سو، اندازه‌ي ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن‌، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه‌، و ابتدای زندگی جامعه‌ي اسلامی و اوضاع و احوالی‌که با آن روبه‌رو بوده‌اند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشن‌گردد، بهتر است به چکیده‌ي این اوضاع و احوالی که آیه‌های این سوره برای رویاروئی با آنها نازل‌گشته است‌، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیم‌که با اینگو‌نه اوضاع و احوال و شرائط  محیط و زمان‌، پیوسته دعوت اسلامی‌، و یاران و طرفدارانش‌، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ‌، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن‌، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت است‌که چنین رهنمودهائی‌، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار به‌کالبد این نصوص قرآنی‌، نور حیات می‌دمد، آن نوع حیاتی‌که برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان‌، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال‌، تجدید قوی می‌کند و جانی تازه می‏یابد. پروردگار نشانه‌هائی را در مسیر زندگی این جامعه‌ي اسلامی می‌گذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان می‌داردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتی‌که در پیش دارند با این نشانه‌ها و در پرتو آن مشعل‌ها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماری‌که به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی است‌که‌گوشه‌ای از آن با این نشانه‌ي برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار می‌گردد.

 

 

بعد از پایه‌ریزی استوار و آمادگی‌کامل‌، هجرت پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم انجام پذیرفت‌. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب می‌کرد و بناچار می‏بایست اجراء‌گردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیری‌که پروردگار برابر نقشه‌ای‌که برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری می‌نمود ...

 

 

موضعگیری قریشی‌های دشمن رسالت اسلام در مکه‌، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سخت‌ترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آن‌گرفت و سرچشمه‌ي فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجه‌ها و نیرنگهای‌گوناگون به جرگه‌ي اسلام می‌پیوستند، اما می‌توان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانه‌ي قریش در برابر اسلام‌، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامه‌ي مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههای‌گوناگون‌، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشت‌که موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجه‌ي جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردسته‌ي آنان ابولهب‌ و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبه‌ای با صاحب رسالت‌، نسبت و خویشاوندی استواری داشت‌.

 

 

در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی‌، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطه‌ي خویشاوندی نیست‌، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمی‌شدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیله‌اش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این‌، قوم و قبیله‌ي پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم پرده‌داری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرة‌العرب در دست آنان بود.

 

 

این بودکه پیغمبر ‌ صلّی الله عليه و اله و سلّم ‌به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزی‌که عقیده‌ي اسلامی را نگهبانی‌کند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب‌، در امان دارد ... و به نظر من‌، این امر نخستین سبب و بزرگ‌ترین دلیل هجرت بوده است‌.

 

 

 پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطه‌ي دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجام‌گرفته بود، جائی‌که بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.

 

 

کسانی‌که می‌گویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیده‌اند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست‌. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان‌، آنان‌که از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همه‌ي مردم پائین‌تر و بیچاره‌تر و بی‌پناه‌تر بودند، می‏بایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است‌. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان‌، آنان که تازیانه‌های شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود می‌آمده‌، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی‌، افرادی از آنان جانبداری می‌نمودند که می‌توانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شماره‌ي قریشیان‌، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جمله‌ي آنان يكی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانواده‌ي بنی‏هاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم حمایت می‌کردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام‌، عبدالرحمن پسر عوف‌، ابوسلمه‌ي مخزومی‌، و عثمان پسر عفان اموی‌، وکسانی جز آنان ... از جمله‌ي مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانواده‌های اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.

 

 

چه بسا در فراسوی این هجرت‌، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانواده‌های بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانواده‌های نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشه‌ها و فرزندان دلبندشان‌، به خاطر عقیده‌شان‌، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت می‌گریزند و همه‌ي روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی - بدور می‌اندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان می‌اندازد. بویژه وقتی‌که ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان‌، سردسته‌ي جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسخت‌ترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل‌، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم‌، امینی برای رسالت جدید انجام می‌پذیرفته است‌. بخصوص وقتی‌که به این نتیجه‌گیری‌، چیزی را اضافه‌کنیم‌که راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت می‌دارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را می‌پذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان‌، از اعلان و اظهار آن سرباز می‌زند، و ذکر این داستان در روایتهای درست‌، بازگو شده است‌.

 

 

بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم به طائف‌، چنین می‌نمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیله‌ي ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بی‏‏‏خردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:

 

 

(أَللهُمَّ أَشْكُو إِلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتي، وَ قِلَّةَ حيلَتي، وَ هَواني عَلَي النّاسِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، أَنْتَ رَبّي. إلي مَنْ تَكِلُني؟ إلي عَدُوًّ مَلَّكْتَهُ أَمْري. أَمْ بَعيدٍ يَتَجَهَّمُني؟ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ غَضَبٌ عَلَيَّ فَلا أُبْالي. وَلكِنَّ عافِيَتَكَ أوْسَعُ لي. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِكَ الَّذي أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بي غَضَبَكَ أَوْتَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطَكَ. لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِكَ).

 

 

پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو می‌آورم‌؛ ای مهربان‌ترین مهربانان‌، تو خدای منی‌. مرا به چه کسی وا می‌گذاری‌؟ مرا در دست دشمنی رها می‌سازی که کار مرا بدو واگذارده‌ای‌. یا مرا به دست بیگانه‌ای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بی‌مبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراخ‌تر از هر پناهی است‌. پناه می‌برم به نور ذات تو که تاریکی‌ها بدان تابناک گشته‌اند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفته‌اند، از اینکه خشم خود را به من رسانی‌. شکایت خویش را تنها به آستانه‌ي تو می‌آورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمه‌ي آن از تو و در دست قدرت تو است‌.

 

 

 

 

 

بعد از آن‌، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌و بر رسالت اسلام‌ گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت‌ که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبه‌ي اول بوقوع پیوست و بدنبال آن‌، پیمان عقبه‌ي دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطه‌ي استواری با موضوعی داردکه در مقدمه‌ي این سوره‌، بدان می‌پردازیم‌، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.

 

 

داستان این واقعه به اختصار چنین است‌: پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه‌، باگروهی از قبیله‌ي خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانی‌که پیغمبر خود را به حاجیان و زائران می‌رساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه می‌داشت‌، و به دنبال حامی و نگهبانی می‌گشت‌که او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغ‌کند و آن را به‌گوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج‌، از یهودیانی‌که با ایشان در آنجا می‌زیستند می‌شنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است‌. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پير‌وزی بر عربها را در سر می‌پروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره می‌دیدند. و می‌گفتندکه او ایشان راکمک می‌کند و با قرارگرفتن در صف آنان‌، با دشمنانشان به نبرد برمی‏خیزد. لذا وقتی که‌گروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما می‌دانیدکه این همان پیغمبری است‌که یهودیان شما را با آمدن او بیم می‌دهند، و قومی را سراغ نداریم‌که همچو‌ن ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید است‌که خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیله‌ي خود برگشتند و جریان‌کار را با ایشان در میان‌گذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دسته‌ای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌ملاقات‌کردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمو‌دند. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.

 

 

در موسم حج سال بعد، دوباره‌گروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعت‌کنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم انجام‌گرفت و در پیمان نامه‌گنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز می‌دارند، بازدارند و محفوظ نمایند.

 

 

این بیعت دوم را بیعت عقبه‌ي بزرگ نامیدند ... از روایاتی‌که در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است که‌گفته است‌: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم گفت‌: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را می‌خواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم فرمود: «‌آنچه راکه برای خدای خود شرط می‌نمایم و می‌خواهم این است‌که خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و می‌طلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ می‌نمائید و بدور می‌دارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید»‌.

 

 

عبدالله پسر رواحه گفت‌: اگر چنین‌کنیم‌، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «‌‌بهشت‌»‌! گفتند: معامله‌ي پر سودی است و آن را می‌پذیریم و به انجام آن مبادرت می‌ورزیم و آن را بهم نمی‌زنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .

 

 

بدین منوال با عزم آهنین و اراده‌ي استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت‌، تا آنجا که خانه‌ای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیده‌ي خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آ‌مدنشان‌، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.

 

 

بعدها رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پي در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم به مدینه‌، حکو‌مت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گرديد.

 

 

*

 

 

از همین مهاجران و انصار نخستین‌، دسته‌ي نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان‌، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است‌.

 

 

در اینجا سوره‌ي بقره را از مد نظر می‌گذرانیم و می‏بینیم که با بیان ارکان ایمان‌، آغاز می‌گردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم‌، بیان می‌دارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی می‌پردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:

 

 

ادامه مطلب

موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

 

جزء اول

 

سوره‌ي فاتحه

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (١)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٢) الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (٣) مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (٤) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (٥) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (٦) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضَّالِّينَ (٧)

 

به نام خداوند بخشنده‌ي مهربان (1) ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جـهانیان است (٢) بـخشنده و مـهربان است (٣) مالک روز جزا است (4) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم (٥) ما را بـه راه راست راهـنمائی فرما (6) راه کسانی که بدانان نعمت دادهای، نه راه آنـان که بـر ایشان خشم گرفتهای و نـه راه گمراهان و سرگشتگان (٧). (سوره فاتحه)


مسلمان این سوره‌ي کوتاه را که هفت آیه دارد، دست کم هـفده بار در شـبانهروز تکرار میکند. و چنانچه نمازهای سنت را بخواند آن را چندین برابر این تلاوت مینماید. و اگر هم بخواهد در پیشگاه پروردگار خود به عبادت ایستد و بجز نـمازهای واجب و سـنت، نـماز مستحب بجای آورد، آن را بی‏نهایت تکرار خواهدکرد. هیچ نمازی هم بدون این سوره جائز نیست، چون در کتاب صحیح مسلم و بخاری از رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم روایت شده استکه عُبادَه پسر صامت نقلکرده است:
(لا صَلاةَ لَمِنْ لَمْ یَقْرَا بِفاتِحَةِ الْکِتابِ).

هر که فاتحه الکتاب را در نماز نخواند، او نمازی اقـامه نکرده است.

این سوره با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آغاز میگردد.

در این اختلاف است که آیا این جمله، آیهای است از هر سوره یا اینکه تنها آیهای از قرآن ا ستکه هر سورهای به هنگام تلاوت با آن آغـاز میگردد. قول راجح این استکه آیهای از سورة فاتحه است و با بحساب آوردن آن، آیات این سوره هفت تا میشود.

سخنی است مبنی بر اینکه این آیه:

(وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) .
ای پیامبر، هفت آیه از قرآن به تو دادهایم که آنها تکرار میگردند (در هر نمازی) و همه‌ي قرآن بزرگ را بـه تـو عطا نمودهایم. (حجر/87)
به سوره‌ي فاتحه اشاره دارد، زیرا هفت آیه استکه با وصف (مِنَ الْمَثَانِي) هفت آیه‌ي دوبار تکرار شده توصيف گشته است چون دو بارخوانـده مـیشود و در نـماز تکرار میگردد.

در نخستین چیزهائیکه از قرآن نـازل شده است و علماء بر آن اتفاق نظر دارند، پروردگار آغازکردن به نام خدا را به پیغمبرش وحي فرموده است و آغازکردن به نام خدا را بدو تعلیم داده است، آنجاکه میفرماید:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ...).

با نام پروردگارت بـه خوانـدن (آنـچه بـه تـو  وحی میشود) آغاز کن ... (علق/1)
اینگفته با قاعده‌ي بزرگ اندیشه‌ي اسلامی سازگار است و آن عبارت است از:

(هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...) .

او پیش از هر چیزی بوده و پس از نابودی هـر چیزی خواهد بود و در هر چیزی نشانه‌ي شناخت او است، و او از دیدگان پنهان است...(حديد/٣)
زیرا خداوند سبحان، موجود حقّی استکه هر موجودی وجود خویش را از ایشان اسـتمداد جسـته است، و او سرآغاز هر چیزی است. پس شروع هر چیزی و آغاز هر حرکت وگرایشی با نام او خواهد بود.

وصف خدای بزرگوار در آغاز سوره به (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ)، در برگیرنده‌ي همه‌ي معانی رحمت و حالات آن است ... و تنها خدا استکه این دو صفت مختص به او است. پس درست خواهد بودکه بنده‌ای از بندگانش به وصف (رَحِيمِ) متصفگردد وگفته شود: او رحیم است، ولی از جنبه ایمانی، درست نـخواهد بودکه بنده‌ای از بندگانش به وصف (رَحْمَنِ) متصفگردد و گفته شود: او رحمن است. پس به طـریق اولی، بکار بردن این دو صفت با همدیگر، تـنها برای خدا جائز خواهد بود و بس ... هر اندازهکه در معنی این دو صفت اختلاف باشدکه آیـاکدامیک مفهوم وسیعتری از رحمت را دربردارد، هدف اصلی ما نـیست و در ایـن سایههای قرآنی به جستجو و بررسی آن نمیپردازیم. اما به طورخلاصه میگوئیمکه جمع این دوصفت، همه‌ي مـعانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در بر می‌گیرد.

همانگونهکه به نام خدا آغاز نمودن، نخستین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی استکه مشـتمل بر یگانگی خداو تعلیم طرز شروع هرکاری است، بی‏گمان دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) که معانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در برمی‌گیرد و حقیقت رابطه‌ي میان خدا و بندگان را بیان میدارد، دومین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی خواهد بود.

*

به دنبال آغازکردن با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) توجه به خدا دست میدهد و دل و زبان در ستایش خدای سبحان، و توصیف ذات او به پروردگاری مطلق برای جهانیان، همنوا و همداستان میشود. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) شکـر و سـپاس خدای جـهانیان را سـزا است.

و (حمد و سپاس خدا را سزا است) احساسی استکه دل شغص مسلمان به مجرد بردن نام خدا ازآن پـرو لبریز می‌گردد. چه وجودش پیش از هر چیز، نعمتی از دریای بیکران نعمتهای الهی بوده که هر یک از آنـها خود، درخور حمد و ثنا و شکر و سپاس است.

در هر نگاهی، نعمتهای بیکرانش به چشم میخورد، و در هرگامی نعمتهای پروردگاری جلب نظر میکندکه پشت سر هم ردیف گشته است و روی هم انباشته است و همه‌ي آفریدهها به ویژه این انسان را در برگرفته است . . .

بنابراین، در آغاز و انجام و در دنیا و آخرت، (حمد و سپاس خدا را سزا است)، ستونی از سـتونهای قابل لمس ساختمان اندیشه‌ي اسلامی است:

(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الأولَى وَالآخِرَةِ...).

او است خدا و جز او خدائی نیست، و در دنیا و آخرت تنها او مستحق حمد و ستایش است. (قصص/٧٠)

از اینگذشته، باران رحمت خداوند سبحان، بر بنده‌ي با ایمان بیانـدازه ریـزان خواهد شـد اگر بگوید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ). در قبال اینگفتار از جانب پروردگار آن نیکی برای او نوشته خواهد شد که با هیچ مقیاس و میزانی سنجیده نمیشود ... درکتاب سنن ابن ماجه از عبدالله پسر عمر رضي الله عنه روایت شـده استکه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم برای آنان نقل فرموده است:

( أَنَّ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ قَالَ: يَا رَبِّ، لَكَ الْحَمْدُ، كَمَا يَنْبَغِي لِجَلاَلِ وَجْهِكَ وَلِعَظِيمِ سُلْطَانِكَ، فَعَضَلَتْ بِالْمَلَكَيْن، فَلَمْ يَدْرِيَا كَيْفَ يَكْتُبَانِهَا، فَصَعِدَا إلَى السَّمَاءِ، وَقَالاَ: يَا رَبَّنَا، إنَّ عَبْدَكَ قَالَ مَقَالَةً، لاَ نَدْرِي كَيْفَ نَكْتُبُهَا؟ قَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ عَبْدُهُ ـ: مَاذَا قَالَ عَبْدِي؟ قَالاَ يَا رَبِّ، إنَّهُ قَالَ: يَا رَبِّ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا يَنْبَغِي لِجَلال وَجْهِكَ وَعَظِيمِ سُلْطَانِكَ، فَقَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ لَهُمَا: اكْتُبَاهَا كَمَا قَالَ عَبْدِي، حَتَّى يَلْقَاني فَأَجْزِيَهُ بِهِ.)

بندهای از بندگان خدا صفت: پروردگارا، تـو را حمد و سپاس، آن حمد و سپاسی که شایسته‌ي مقام و جلال تو است و درخور بزرگی قدرت تو. ایـن گفته دو فرشته‌ي (مامور ثبت اعمال) را بـه دشـواری انـداخت و آنـان را دچـار مشکـل کرد کـه چگونه پـاداش ایـن گفتار را بنویسند. به سوی خدا بالا رفتند و گفتند: پروردگارا، بندهای سخنی بر زبان آورده است که نمیدانیم به چه نحوی پاداش آن را بنویسیم‌. خداوند فرمود: - گرچه خود بهتر از هر کسی می‌دانست که بنده‌اش چـه گفته است - آنچه را که بنده‌ي من گفته است چیست‌؟

گفتند: پروردگارا او گفته است‌: تو را حمد و سـپاس‌، چنانکه شایسته‌ي جلال تو و بزرگی قدرت تـو است‌. پروردگار بدانان گفت‌:همانگونه کـه گفته است‌، آن را یـادداشت کنید تا آنگاه که به سوی من برمی‏گردد و من پاداش آن را بدو خواهم داد.

 

 

با حمد و سپاس رو به درگاه خداکردن‌، نمایانگر احساس درونی مسلمان است‌که همین که به یاد خـدا افتاد - چنانکه‌گفتیم - در وجود او پیدا می‌گردد و بر لبانش نقش می‌بندد. اما بخش دوم آیه یعنی (رَبِّ الْعَالَمِينَ) نمایانگر زیر بنای انـدیشه‌ي اسلامی است‌. زیرا پروردگاری مطلق و جهان شمول‌، یکی از اصول کلیات عقیده‌ي اسلامی است ... و (رَبِّ) عبارت از مالک متصرف می‏باشد، و در لغت بر آقا و بر متصرف و دست‌اندرکاری اطلاق می‌گردد که به امر اصلاح و پرورش مشغول باشد ... تصرف و دست‌اندرکار بودن برای امر اصلاح و پرورش هم شامل جهانها و جهانیان - یعنی همه‌ي پدیده‌ها - می‌گردد. و خداوند متعال هم‌، دنیا را نیافریده است تـا پس از آفریدن‌، سرگشته و ویلان رهایش سازد و هیچگونه دخل و تـصرف و نظارتی بر آن نداشـته باشد. بلکه برعکس، تـحت سرپرستی خداونـدی که پـروردگار جهانیان است نگهداری و مواظبت می‌گردد، و همیشه میان آفریدگار و آفریده‌ها، در هر زمـانی و در هر حالتی‌، ارتباط ناگسستنی و همیشگی برقرار است‌.

الوهیت و پروردگاری مـطلق‌، دو راهه‌ای است مـیان یکتاپرستی‌کامل و شامل‌، و میان تاریکی و ظلمتی‌که از عدم وضوح و پیدا نبودن اصل این حقیقت بگونه‌ي قاطعانه‌، سرچشمه می‌گیرد و هویدا می‌شود. چه بسا بوده است‌که مردم اعتراف به خدای هسـتی‌بخش و یکتای جهان را با اعتقاد به تعدد خدایانی‌که در زندگی فرمانروائی دارند، در یکجا با هم‌گرد آورده‌اند و چنین عقیده و باوری شگفت‌آور و خنده‌دار بنظر می‌رسد، ولی چنین چیزی بوده است و پیوسته نیز خواهد بود.
این قرآن کریم است‌که درباره‌ي ‌گروهی با ایمان روایت می‌فرماید که راجع به خدایان‌گوناگون خود می‌گفتند:
)مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى).

ما آنها را پرستش نمی‌نمائیم (‌بعنوان اینکه آفریدگاران ما هستند) بلکه آنـها را تـنها بدین خاطر پـرستش می‌نمائیم تا ما را به خدا نزدیک گردانند. (زمر/٣)

همانگونه که درباره دسته‌ای از اهل‌کتاب فرموده است‌:

(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ

بجز خدا، کشـیشان و راهـبان خود را نـیز بـه عنوان خداوندگارانی پذیرفته‌اند. (‌توبه/٣١)

روزی که اسلام ظهورکرد، عقائد جاهلیت حکمفرما در کره‌ي زمین‌، همه از خدایان مختلف موج می‌زد و مردم معتقد بودند که اینگونه خدایان‌، خداوندگاران کوچکی هستند که به گمان ایشان درکنار بزرگِ خدایـان و سردسته‌ي آنان‌، به رتق و فتق امور اشتغال دارند.

لذا تعمیم الوهیت در ایـن سوره‌، و دربرگیری همه‌ي جهانها و جهانیان این پروردگاری‌، دو راهه‌ي میان نظم و نظام‌، و میان هرج و مرج در عقیده است‌، تا اینکه همه‌ي جهانها و جهانیان‌، رو به سوی خدای یگانه‌ای‌کنند، و معترف به سروری و آقائی او باشند، و رنج خدایـان مختلف و ضلالت و سـرگشتگي مـیان خداونـدگاران گوناگون و متفرق را از دوش خود بدور اندازند ... تا آنگاه دل و وجدان این جهانها و جهانیان تحت حفاظت و نگهبانی هـمیشگي خدا بیارامد و زیـر سـایه‌ي پروردگاری قائم و پا بر جا بیاساید، و بداند و اطمینان یابد به اینکه این نگهداری و نگهبانی پروردگاری‌، هرگز نمی‌گسلد و سست نمی‌گردد و ناپدید نمی‌شود، و آن‌گونه هم نیست‌که مترقی‌ترین اندیشه‌ي فلسفی بدان باور داشت‌،‌که متعلق به ارسطو بود. مثلآ می‌گفت‌: خداوند، این جهان را آفریده است و سپس آن را ترک گفته است و دیگرکاری به کارش ندارد. زیرا خداوند بالاتر و برتر از آن است‌که فکر خود را صرف چیزی کندکه کمتر و پائین‌تر از خود او است‌. او جز درباره‌ي ذات خود نمی‌اندیشد.

ارسطوکه این اندیشه‌ي او است‌، بزرگترین فیلسوفان‌، و عقل او برترین عقلها است‌.

وقتی ‌که اسلام ظهور کرد، در دنـیا تـوده‌ي انـبوهی از عقائد، تصورات‌، افسانه‌ها، فلسفه‌ها، گمانها و اندیشه‌ها موجود بود ... در آن حق با باطل، درست با نادرست‌، دین با خرافه‌، و فلسفه با افسانه آمیخته بود ... و وجدان بشریت زیر این توده‌ي انبوه خوفناک‌، در تاریكي‌ها و گمان‌ها دست و پا می‌زد و در آن‌، راه به جانب یقین و اطمینان نمی‏برد. این بیابان هولناکی‌که هیچ آرامش و اطمینانی‌، و هیچ نور و روشنی در آن نبود، بیابانی بود که تصور انسان نسبت به خدایش‌، و صفات خداوند و رابطه‌ي او با آفریده‌هایش‌، و به ویژه چگونگی ارتباط میان خدا و انسان را در بر می‌گرفت‌. وجدان بشری درباره ایـن جـهان‌، و خود انسان‌، و راه زندگانیش، نمی‌توانست بر چیزی قرار و آرام گیرد قبل از ایـنکه راجع به امر عقیده‌اش و تصورش درباره خدا و صفاتش‌، به پشتوانه‌ي محکمی دست یابد، و پیش از اینکه در وسط این ابر تیره و تار و بیابان بي‌کران و بی‌گدار و توده‌ي انبوه و سنگین وگرانبار، به یقین صادق و آشکار و راست و درستی برسد.

انسـان ضرورت این استقرار و آرامش را درک نمی‌نماید تا بر ضخامت و ستبری ایـن توده‌ي رویـهم انباشته‌، آگاهی نیابد وگو‌شه وکنار این بیابان عقائد و تصورات و افسانه‌ها و فلسفه‌ها وگمانها و اندیشه‌هائی را که به بخش‌کوچکی از آن قبلا اشاره کردیم و به هنگام ظهور اسلام بر وجدان بشری غلبه یـافته بود، نگرددو جستجو ننماید.

(‌به هنگام بررسی سوره‌های قرآن‌، بسیاری از آنها بیان خواهد شد و متذکر می‌گردیم‌که قرآن به صورت تام و کامل و بگونه‌ي همه جانبه‌ای‌، به چاره‌جوئی آن پرداخته است‌)‌.

بدین جهت بودکه عنایت اولیه‌ي اسلام مـتوجه مساله‌ي عقیده گردید، و به مشخص نمودن حد و مرز اندیشه‌ای پرداخت‌که دل بدان اطمینان یابد، و رابطه پروردگار با آفریده‌ها، و همچنین صله‌ي آفریده‌ها با پروردگار را به صورت قاطعانه و صادقانه مورد بررسی قرار داد.

از اینجا بودکه یکتاپرستی‌کامل و خالص و شامل و بدور از هرگونه شائبه‌ي نزد


موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

در سایه‌ي قرآن

زندگی در سایه قرآن نـعمتی است‌. نـعمتی که ارج و ارزشش را نمی‌شناسد جزکسی ‌که آن را خود چشیده باشد. نعمتی است ‌که بر عمر می‌افزایـد و پـاکیزه و مبارکش می‌گرداند.

ستایش خدای راکه بر من بنده ناچیز مـنت نـهاد تـا روزگاری در سایه قرآن بيارامم و مزه نعمتی را بچشم که در زندگی هرگز نچشیده بودم. در ایـن مدت از حلاوت نعمتی برخوردار بودم‌که عمر را افزون‌کند و آن را مبارک و منزه دارد.

می‌دیدم‌که پروردگار سبحان‌، به وسـیله ایـن قرآن چگونه با من بنده‌ کوچک و ناچیز به سخن می‌پردازد. راستی برای انسـان چه بـزرگداشـتی بالاتر از ایـن بزرگداشت آسمانی و بزرگ است‌؟ این قرآن تـا چه اندازه عمر را افزون‌کند؟ پروردگار انسان چه مقام و منزلت بزرگ به وسیله ایـن قرآن به انسـان عطاء فرموده است‌؟

در سایه قرآن‌، مدت روزگاری آرمیده بودم و از آن اوج به جهالتی می‌نگریستم‌که در پـهنه زمـین موج می‌زد. می‌دیدم‌که ساکنان آن به چه چیزهای بی‌ارزش و نـاچیزی عشق می‌ورزند و در راه آن بکوشش می‌پردازند.

می‌دیدم این جاهلان‌، شیفته و دلباخته معلوماتی هستند که به شناخت و اندیشه واهی و تلاشهای پوچ‌کودکان می‌مانست‌. چون مرد بزرگسالی بودم که به کارهای بیهوده اطفال بنگرد و تکاپوی ایشان را زیر نظر داشته باشد و به‌گفتارگنگ آنان‌که تازه زبان گرفته‌انـد و حروف را عوضی ادا می‌نمایندگوش فرا داده باشد ... در شگفت بودم‌که مردم را چه خبر است‌؟ چرا در لجنزار سیاه و باتلاق وباخیز فرو رفته و اقامت گزیده‌اند و برای نجات خود به ندای آسمانی و عظیمی گوش فرا نمی‌دهندکه ایشان را فرا می‌خواند، ندائی‌که  عمر را افزون و مبارک و پاک می‌گرداند؟

در سایه قرآن‌، مدتی با این انـدیشه بزرگ‌کامل و شاملی‌که وجود را ارزش می‌دهد و آن را پاک و منزه می‌گرداند و همه جهان و از جمله انسـان را تکامل می‌دهد و به سوی هدف نهائی بالا می‏برد آشنا گشتم‌. این اندیشه بزرگ را وقتی‌که با اندیشه‌های‌کوتاه‌بین و نادانی‌که بشریت در آن دست و پا می‌زد و در شرق و غرب و شمال و جنوب با آن می‌زیست مقایسه می‌کردم‌، از خود می‌پرسیدم‌: چگونه انسانیت در ایـن باتلاق گندیده وگودال تاریک می‌زید، در حالی‌که در کنار او، این چراگاه و چمنزار دلربا و آبشخور زلال و باصفا و مکان بس بلند و نورتابان و رخشان است‌؟
در سایه قرآن‌، می‌دیدم که میان انسان‌، همانگو‌نه که خدایش خواسته‌، و میان این جهانی که پـروردگارش آفریده‌، همنوائی و هماهنگی استوار و زیبائی برقرار است‌. وقتی‌که با دقت بیشتر نگاه می‌کردم‌، می‌دیدم‌که فساد و تباهی و جنگ و آشوبی‌که بشریت در منجلاب آن غوطه‌ور است به علت انحراف از قوانین جهانی‌، و برخورد تعالیم فاسد وبدکرداری است‌که دیگران بر او دیکته‌کرده با سرشتی‌که او را خدایش بر آن سرشته است‌. به خود می‌گفتم‌: کدام اهریمن پست و نابکاری است‌که او را بدین راه انداخته است و به سوی چنین دوزخی کشانده است‌؟

فسوسا و دریغا بندگان را !!!

در سایه قرآن می‌دیدم‌،‌که وجود چه از نظر مـاهیت و حقیقت درونی و چه از لحاظ اندازه زوایـا و جوانب بیرونی، بسیار بزرگتر از آن است‌که مشاهده می‌گردد. چه وجود عبارت است از دنیای پیدا و دنیای ناپیدا نه اینکه تنها دنیای پیدا. خیر بلکه دنیا و آخرت‌، نه دیگر فقط این دنیا و بس. نشو و نمای انسانیت هم در طول این روزگاران دراز بوده و مـیان دره‌های ان لمـیده است‌. مرگ هم آخرین نقطه ایـن‌کوچ نـیست‌، بلکه اقامتگاهی در مسیرکاروان است‌. آنچه را هـم‌که انسان در این‌کره خاکی بدست می‌آورد، همه نصیب او را تشکيل نمی‌دهد، بلکه تنها بخشی از آن است‌. مقدار جزائی را هم که در این دنـیا از دست می‌دهد، کاملا دریافت می‌دارد. چه در آنجا ظلم و ستم‌، وکم وکاست‌، و ضائع‌گشتن و هدر رفتنی نیست‌. از سوی دیگر، این منزل‌کاروانی راکه روی این ستاره زمین طی می‌کند، کوچکي است‌که به همراه جهان زنده مانوسی‌، و دنیای یار و مهربانی، آن را می‌پیماید. دنیائی است جاندار،‌که می‌شنود و پاسخ می‌گوید. به سوی آفریننده یکتائی میگرایدکه روح شخص مؤمن با خشوع وفروتنی به سویش گرایش دارد:

(وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ) .

آنچه در آسمانها و زمين است‌، خواه ناخواه‌، خدای را سجد‌ه کند، هـمچنين سایه‌های آنــها بامداد‌ان و شامگاهان د‌ر مقابلش به سجده افتد‌. (رعد/١٥)
)تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ).

آسمانهای هفتگانه و زمين و آنچه د‌رآنـها است به تسبيح و تـقدیس پـروردگار مشـغولند، اصلا چيزی وجود ندارد که (‌به زبان حال یا قال‌» به حمد و ستایش او مشغول نباشند. (‌اسراء/٤٤)
چنین تفکر شامل وکامل و درست وگسترده‌ای درباره وجود، چه آرامشی، چه سعه صدری‌، چه انس و الفتی‌، چه اطمینانی‌، در دل انسان ایجاد می‌نماید و چه آبی بر آتش درونش می‌ریزد؟ در سایه قرآن‌، انسان را آن اندازه بزرگوار می‌دیدم که با مقیاسهای‌گذشته و آیندة بشر قابل محاسبه و بیان نیست‌. او با نفخه‌ای ربانی انسان است‌.

(فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ).

آنگاه که او را آراسته و پيراسته نمود‌م و از روح متعلق به خود د‌ر او د‌ميد‌م‌، برایش سجده تعظيم کنید. (‌حجر/٢٩)
او با این نفخه‌، جانشین خدا در زمین است‌:

(إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً).

آنگاه کـه پروردگارت بـه فرشتگان گفت‌: د‌ر زمـین جانشـیی قر‌ار می‌دهم .... (‌بقره/30)
و هر آنچه در زمین است همه از بهر او سرگشته و فرمانبردار:

(‌ وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ)‌.

آنچه از نعمـهای الهی د‌ر آسمانها و زمين است همه را مسخرشما کرديم. (جاثیه/١٣)
با برخورداری انسـان از ایـن همه ارزشـمندی و بزرگواری و علوّ مقام است که خداوند رابطه‌ای راکه آدمیزاد باید بر آن‌گرد آید، رابطه‌ای قرار داده است که از نفخه‌ي با عظمت ربّانی مدد یافته باشد، این رابطه هم رابطه‌ي عقیده‌ي به خدا است‌. چه عقیده‌ي مؤمن‌، مـیهن او
است‌، قبیله‌ي او است‌، اهل و خانواده‌ي او است‌... از این جا است‌که انسان باید برگرد عقیده جمع شود نه برگرد چیزهائی از قبیل‌گیاه و چراگاه وگله و آغل ...که چهارپایان بر آن جمع آیند ...

مؤمن دارای اصل و نسب ریشه‌داری است‌که ریشـه در روزگاران دارد. او فردی از آن موکب وکاروان بزرگوار و عظیمی است‌که قافله سـالارانش نوح‌، ابراهیم، اسماعیل‌، اسحاق‌، یـعقوب‌، یـوسف‌، موسی‌، عیسی‌، و محمد صَلّي اللهُ عَلَيهِ و اله می‌باشد...

(وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ).

اين د‌ین شما (‌ازنظر عقائد و اصول شرائع‌)، د‌یـن واحدی است و همگان ملت يگانه‌انـد، ومن پروردگار شمایم‌، پس از من بترسيد و خود را از عذابـم د‌ر امـان داريد.

این موکب وکاروان بزرگ از قدیم الایِِّام پـیوسته به سیر خود ادامه داده است‌، و در سرزمینهای مختلف میان ملتهای متعدد - چنانکه در سایة قرآن هویدا است - با موقعیتهای همسان‌، و سختیها وگرفتاریهای مشابه، و آزمون‌ها و آزمایشهای همانندی مواجه و رو در رو گشته است‌. با گمراهی‌، کوردلی‌، سرکشی‌، شـهوت پرستی‌، اذیت و آزار، ظلم و ستم‌، بیم و تهدید و از هم پاشیدن و پراکنده ساختن ... مقابل و رویارو شده است‌، ولی از میدان در نرفته و با گامهای استوار و خاطری آرام‌، به راه خود ادامه داده است و به یاری خدا و امید به پروردگار، به پیش تاخته‌، و هر آن در انتظار وعده‌ي راستین و مؤكّد خداوندی بوده است‌:

(وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ: لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا. فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ).

کافران به پیامبران خود می‌گفتند: یا شما را از سرزمین خود بیرون می‌رانیم یا باید به دیـن قوم و قبیله‌ي خود برگردید و بـر بـاور آنـان بـاشید. خداونـدشان پـیام فـرستاد کــه‌: سـتمکاران را نـابود مـی‌سازیم و شـما پپامبران و مؤمنان را به جای ایشان‌، در زمین سکونت می‌دهیم‌. این جایگزینی نـیز از آنِ کسـانی است کـه از عظمت مـن بـترسند و از بـیم مـن در هـراس بـاشند و خویشتن را از کارهای ناشایست بدور دارند. (‌ابراهیم/١٣،١٤)

موقعیت‌، آزمون‌، تهدید، یقین‌، و وعده‌ي واحدی است برای ایـن موکب وکاروان عظیم و بزرگوار ... و سرانجام واحدی است که مسلمانان در پـایان گشت و گذار، انتظار آن را می‌کشند و برای رسیدن بدان اذیت و آزار و تهدید و بیم را به جان می‌خرند ...

 

*

در سایه‌ي قرآن آموختم‌که در این جهان بیکران، تصادفِ کور وكر و جهشِ ناگهانی‌، فاقد اعتبار است‌:

(إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ)...

ما هر چيزي را به اندازه و مقتضاي حكمت آفريديم. (قمر/49)

(وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا).

هر چیزی را آفریده است و اندازه‌گیری دقیقی در آن بکار برده است‌. (فرقان/2)

هرکاری حکمتی دارد. ولی حکمت ژرف پـنهان ازدیده‌ها، چه بسا برای نگاه سطحي وکوتاه انسانی هویدا نگردد:

(فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا).

چه بسا چیزی را ناپسند بدانید، اما خداوند خیر زیادی در آن نهفته باشد. (نساء/19)

(وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

چه بسا چیزی را ناخوش بدارید، و خیر و صلاح شـما در آن نهفته باشد، و چه بسا چیزی را دوست بدارید، و شر و بلای شـما در آن بـاشد، زیـرا خدا هـمه چیز را می‌داند و شما نمی‌دانید. (بقره/216)

اسبابی که توده‌ي مردم بدانها عادت گرفته و آشـنایند، گاهی نتیجه بـخش خواهند بود وگاهی نتیجه‌ای نمی‌دهند. مقدماتی را که مردم حتمی می‌دانند، گاهی نتائجشان به دنبالشان بيايد و گاه نيايد. اين بدان خاطر است كه اسباب و مقدمات، آن چیزهائی نیستندکه آثار و نتائج را پدید می‌آورند؛ بلکه ایجادکننده همان اراده‌ي مطلقي است كه آثار و نتائج را مي‌آفرينند، همانگونه كه خود اسباب و مقدّمات را آفريده است.

(لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا).

تو نـمی‌دانـی‌، شـاید خداونـد بـعد از آن‌، کـار دیگری کند. (‌طلاق/1)

(وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ).

شـما چیزی را نـمی‌توانـید بـخواهـید، مگـر آنگاه کـه پروردگار بخواهد. (‌انسان/30)

اما شخص مومن باید از اسباب و وسـائل موجود استفاده‌کند، زیرا برای بکارگیری و سود جستن از آنها فرمان داده شده است‌. تنها خدا است‌که آثار و نـتائج آنها را مقدر می‌دارد و جلوه‌گر می‌سازد. اطمینان به رحمت خدا و دادگری و حکمت و دانش او، یگانه پناهگاهی است‌که محل امن و امان است‌، و تنها جائی است‌که دل در آن آرام‌گیرد و از وسوسه و دلهره بدور باشد:

(الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)

اهریمن شما را از فقر و تنگدستی می‌ترساند و از انجام دادن کردار نیکو بدور می‌دارد و به انجام دادن کارهای گناه آلود برمی‌انگیزد ولی خداوند به شما وعده‌ي مغفرت و برکت خود دهد، و او دارای رحمت و نعمت فراوان‌، و دانای به امور است‌.(بقره/‌٢)

به دنبال آن در سایه‌ي قرآن با خاطر آسوده و انـدرون آرام و دل روشن به زندگی ادامه می‌دادم و دست خدا را در هرکاری و هر امری مشاهده می‌نمودم و درکنف حمایت پروردگاری و زیر رعایت خداونـدگاری بسر می‌بردم ... و صفات موجبه‌ي ذات اقدس و فاعلیت و سازندگی آنها را درمییافتم‌.

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)

بدان هنگام که شخص درمانده کمک می‌طلبد چه کسی جـز خدا مـی‌توانـد پاسخگوی او بـاشد و نـیازش را برآورده کند و بلا را از سرش بدور دارد؟(نمل/62)

(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ)

او بر همه‌ي بندگان خود چیره است و هـر آنـچه کند از روی حکمت است و دانش او محیط بر هـمه‌ي مـخلوقات آشکار و پنهان می‌باشد.(انعام/١٨)

(وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

خدا نیرومند است و بر اجرای هر آنچه بخواهـد تـوانـا است‌، اما بیشتر مردم خفایای حکمت و لطف تـدبیرش را نمي‌دانند.(يوسف/21)

(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)

بدانید که خداوند میان شخص و دل او حائل گردد و بر دل انسان مسلط است‌.                     (‌انفال/24)

(لِمَا يُرِيدُ)

خداوند برای انجام هر آنچه بخواهد، کـوشا و چـابک است‌. (هود/107)

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ)

هر که از خدا بترسد و اوامـر و نـواهـی او را مـراعـات دارد، او را از هر تنگنائی نجات بخشد و از راههائی بدو روزی رساند که‌آنها را به حسـاب نیاورده و درنظر نداشته است‌. و هر که به خدا پشت بندد، خدا او را کافی است‌. خداونـد بـر کار خود چیره بـوده و خواست خویش را به مرحله‌ي اجرا درآورد.(‌طلاق/٣و2)

(مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا)

هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه پروردگار بر او فرمان میراند و زمام اختیارش در دست قدرت او است‌. (هود/56)

(أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)

آیا خداوند برای بنده‌ي خود محمّد کافی نیست‌؟ شگفتا، كفار تـو را نــه از خـدا بـلکه از خـدایـان دروغین می‌ترسانتد. (زمر/36)

(وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ)

خدا هر که را خوار دارد، کسی نمی‌توانـد او را گرامی نماید. (حج/١٨)

(وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ)

خدا هر که را سرگشته و گمراه سازد، راهنما و رهبری نخواهد یافت‌. (‌رعد/33)

همچنین آموختم‌که دست خدا درکار است‌، لیکن از راه ویژه‌ي خویش بکار می‌پردازد. ما حق نداریـم از خدا بخواهیم امور را با شتاب هر چه بیشتر انـجام دهد و نتائج آنها را به ما بنمایاند. همچنین حق دخالت در کارهای خداوند را نداریم و نباید برای پروردگار نقشه بکشیم و ارائه طریق نمائیم‌، زیرا - چـنانکه در سایه‌ي قرآن نمایان می‌گردد - شریعت الهی وضع شده است تا در هر محیط و هر مرحله‌ای از مراحل رشد انسـانی و در هر یک از حالات روانی مردمان‌که از یک پیکر و نژادند،‌کارگر باشد و دخالت نماید. قوانین خدائی برای این انسانی‌که روی این‌کره‌ي خاکی زندگی می‌نماید وضع‌گشته است و در آن ارج سرشت انسان و ارزش نـیروها و اسـتعدادهـا و قدرت و ضعف و حالات گوناگونی‌که بر او عارض می‌گردد، از نظر بدور نمانده است و معتبر شمرده شده است‌.

پروردگار نسبت به این موجودکه انسان است بدگمان نمی‌شود تا موقعیت و وظیفه‌ي او را در زمـین نـاچیز انگارد یا در شکلی از اشکال زندگیش - خواه در حالت انفرادی و خواه به عنوان اندامی از پـیکره‌ي اجتماع - ارزش او را به حساب نیاورد. همچنین خداوند به دنبال خیال روان نمی‌گردد تا در حالت بیخبری، این موجود را بالاتر از منزلتی‌که دارد جای دهد و یـا بیشتر از طاقت و وظیفه‌اش از اوکار  تکلیف بخواهـد؛ بلکه سرشت انسانی خدادادی او را کاملا مـراعات داشته است‌، سرشتی‌که روز نخست او را بر آن سرشته و به همراه آن به این دنیا گسـیل نـموده است‌... در هر دو حالت انـفرادی و اجتماعی‌، ارکان فطرت و اصول سرشت او آنقدر سطحی و ساده نـیست تـا با وضع قانونی پیدا آید و با اشاره‌ي قلمی درهم نوردیده شود... انسان همین پدیده است با داشـتن همین سـرشت و آرزوها و خواسـتها، و نـیروها و اسـتعدادها، آئـین پـروردگاری دسـتش را می‌گیرد تـا او را به سوی بلندترین درجه‌ي کمالی‌که بر حسب سرشت و وظیفه‌اش برایش معین‌گشته است‌، بالا ببرد. پـیکر و سـرشت و قوام حیات او را در راه‌کمالی‌که رو به سوی خدا دارد، محترم می‌شمرد و چون آئین خدائی برای روزگاری دراز - مدتی که تنها آفریدگار این انسان و نازل‌کننده‌ي این قرآن‌، بدان آشنا است - وضع شده است‌، بنابراین برای تحقق هدفهای بلند و ارجمندش در مسیری‌که راه به سوی خدا دارد، نه شتابی شده است و نه انحرانی بوده است‌. در برابرش زمانی بس دور و دراز است‌که نه عمرکسی حد و مرزش را دریابد، و نه آرزوها و خواست‌های شخص فانی -‌که می‌ترسد مرگ او را از رسیدن به پایان بی‌انتهایش باز دارد - چرخ زمان را به سرعت اندازد همانگونه‌که طرفداران مذاهب و مکاتب زمینی دچار این دلهره و شتابند و قوانین مربوط به مکتب خویش را تنها برای یک نسل بکار می‌گیرند و در پی سود آنـی وزودگذرند، و چون حوصله و شکیبائی برداشتن گامهای آرام و منظم را نـدارنـد از همگامی با سرشت هماهنگ دوری می‌گزینند و در این راه کج و نااستواری‌که می‌پیمایند،‌کشت وکشتارها بپا می‌شود و خونها روان می‌گردد و ارزشهای معنوی در هـم مـی‌ریزد وکـارها دسـتخوش اضـطراب و دچـار اغتشاش می‌شود، سرانجام خودشان نیز در هم شکسته می‌شوند و مکاتب ساختگیشان‌، زیر پُتک فطرت‌که مکاتب انحرافی بر آن تکیه ندارد، له و لورد می‌گردد.
اما اسلام آهسته و آرام با سرشت همگام می‌شود،‌گاه آن را از اینجا می‌راند وگاه از آنجا بازمی‌دارد، و چون از راه راست‌، به‌کنار رود، آن را رهنمودگردد و به صـراط مسـتقیمش آورد، ولی آن را نـیست و نابود نمی‌کند و درهمش نمی‌شکند، بلکه با آن شکـیبائی مـی‌نماید و همانند شـخص خردمند و بیدار دل و درستکاری‌که پیشاپیش راه و نقشه‌ي هدف خویش را تـهیه دیـده باشد، با او بردباری نشان می‌دهد و رهنمونش می‌نماید... اسلام می‌داند آنچه در این دوره کامل و تمام نشود، در دوره‌ي دوم یا سوم یا دهم یا صدم و یا هزارم ... اتمام پذیرد، زیرا روزگار دراز و هدف نیز روشن است‌، و راه رسیدن به هدف مهم و بزرگ هم طولانی می‏باشد، همانگونه‌که درخت تنومند می‌روید و ریشه‌های خود را در دل خاک می‌دواند و شاخه‌هایش سر سبز و انبوه وگشن می‌شود، اسلام نیز می‌روید و آهسته و آرام قد می‌کشد و ساده به پیش می‌رود و با خاطر آسوده‌، سربلند می‌کند و گردن می‌افرازد، سرانجام نیز همان می‌شودکه خواست خدا باشد ...گاهی‌کشت و زرع با وزش طوفانهائی زیر لایه‌ای از شن پنهان می‌گردد وگاه هم‌کرم خوردگی پیدا می‌کند، و چه بسا تشـنگی‌کشت را نـیم سوخته می‌نماید، و زمانی نیز سیلاب‏ها آن را به زیر می‌گیرد، اماکشاورز بینا و دورنگر می‌دانـدکه کشت مـاندگار است و سرانجام سر از لای توده‌ها بیرون می‌آورد و در دراز مدت بر همه‌ي این آفات چیره می‌شود، لذا نه شتاب زده می‌شود و نه پریشانی و دلهره به خود راه می‌دهد. بلکه برای به ثمر رساندن و بهره‌گیری از آن‌، جز از وسائل طبيعی و فطری آهسته و آرام‌، و همگام و هماهنگ و بخشایشگر و مهربان، استفاده نمی‌کند ... و این همان سنت الهی است‌که در شریان هـمۀ‌کائنات جاری و ساری است‌.

(وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلا).

قانون خدائی‌، دگرگونی ندارد. (احزاب/62،فاطر/43،فتح/23)

حق در آئین خدائی و در ساختمان وجود، چیز اصـیلی است‌. و آن نه یک جهش آنی و زودگذر، و نه یک تصادف غیر منتظره و بی‏جهت است‌. بلکه پـروردگار متعال حق است و بس، و از ذات بـزرگوارشـان هر موجودی پیرایه‌ي وجود به تن می‌کند:

(ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ).

این بدان سبب است که تنها خداوند، پروردگار حقیقی است و بلند مرتبه و بزرگوار می‌باشد و خدایان دیگر باطلند. (لقمان/30)

خداوند این جهان را بر اساس حق آفریده است و با آن باطل و پوچ آمیخته نمی‌گردد:

(مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلا بِالْحَقِّ).

آن را جز بر اساس حق و از روی حکمت نیافریده است. (يونس/5)

(رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ).

پروردگارا این کائنات را پوچ و بی‌سود نیافریده‌ای‌، تو از هر عيب ونقصی‌پاک و منزهی‌. (‌ال عمران/١١٩


صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
تبلیغات